خاطرات شیرین رادینم

راه رفتن گل پسر

1394/6/14 12:01
نویسنده : مامان زهرا
90 بازدید
اشتراک گذاری
رادینم،گل پسرم،جوانمرد کوچک من 11 شهریور برای من یکی از بهترین روزای زندگیم بود.ساعت 8/10 دقیقه شب برای اولین بار کاملا مستقل تونستی راه بری.دفعه اول 2-3 متر تند تند رفتی و افتادی(فاصله دو تا مبل روبروی هم)بار دوم 2-3 متر و بار سوم 7-8 متر از اول تا آخر سالن خونه مامان جون.بعدش دیگه از هال به آشپزخونه و اتاق و .... من از هیجان دلم میخاست جیغ بزنم و بپرم بالا.قلبم تند تند میزد میزد و لبریز از شادی بود.اولین قدم هات خیلی ناگهانی بود و نرسیدم فیلم بگیرم اما دومین و سومین بارش ضبط شد. جوجه قشنگم،خودتم خیلی هیجان زده شده بودی.من و مامان جون و بابایی برات دست میزدیم و من هم جیغ و هورا.تو هم تند تند از این طرف به اون طرف میرفتی و با خوشحالی آواز میخوندی:نه نه نه نه نه نه نهنهنه... عزیزکم از 5 روز قبل داشتی تمرین میکردی،یهو دستات و ول میکردی و 2-3 قدم راه میرفتی ولی زود می افتادی.انتظار نداشتیم به این زودی بتونی مستقل راه بری ،الهی قربونت بشم ،جوانمرد کوچکیکم.(مامان و بابایی میگفتن تا آخر شهریور راه میافتی ولی حسابی غافلگیرمون کردی). اولین باری که تونستی بدون تکیه گاه بایستی و تعادلت رو برای چند لحظه حفظ کنی 31 مرداد بود. جبگر مامان تو خیلی قشنگ راه میری:با یه قد کوچولو،دستاتم بالا میگیری(برای حفظ تعادل بهتر)،آواز میخونی(نه نه نه نه نه نه) و تند تند و خندان راه میری. گاهی وقتا هم دور خودت میچرخی.و از روز دوم یه چیزی هم تو دستت میگری و با خودت میبری. تو راه میری و آواز میخونی و من از شادی و هیجان بال در میارم و تا آسمونا میرم و خدای مهربون رو هزار هزار بار شکر میکنم که من رو لایق داشتن یه فرشته کوچولو کرد. رادینم،عزیزم، از لحظه لحظه بودنت و بزرگ شدنت لذت میبرم... دوست دارم و سلامتی و شادیت رو از خدای مهربون میخام. پی نوشت:1.جای بابا احسان خیلی خالی بود. 2.فیلم ها در یه قرصت مناسب اضافه میشه
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)