خاطرات شیرین رادینم

دوازده ماهگی

1394/8/5 10:10
نویسنده : مامان زهرا
123 بازدید
اشتراک گذاری
عزیزترینم، رادین عسلی من دوازده ماهگیت مبارک مامانی.این ماه ما به خاطر تعمیرات خونه مامان جون رفتیم خونه باباجی ساکن شدیم.روزای خوبی اونجا داشتیم و به تو خیلی خیلی خوش گذشت. پسر بلا تو صبح ها همچنان سحر خیز بودی و ساعت 6-6/5 از خواب بیدار میشدی ( گاهی وقتا حتی زودتر) و با بیدار شدنت همه اهل خونه باید بیدار میشدن از سر و صدای تو.باباجی از این عادتت خیلی خوشش میومد و ذوق میکرد که سحر خیز هستی،البته برای منم خوب بود چون دیگه احتیاجی نبودساعت بذارم که بیدار شم برم اداره. جوجه من هنوز خیلی ذوق راه رفتن داری و از لحظه ای که چشمت رو باز میکنی دلت میخاد راه بری.همین که بیدار میشدی با مادر جون میرفتی تو کوچه و تا یک ساعت اونجا بازی میکردی.هرچی میبینی میخای بذاری توی دهنت و مزه کنی،حتی سنگ ریزه های تو کوچه.وقتایی که من اداره بودم پیش مادر جون بودی و محمد رضا و محمد حسین و امیر محمدم میومدن پیشت.همه همسایه خیلی دوست دارن،مخصوصا مامان محمد رضا که زحمت اصلاح کردن موهات هم کشیده بود( دومین باری بود که موهاتو کوتاه کردیم،بار اولم دایی محمد حسین زحمتش و کشید و من هر دوبارش نبودم.) تو این ماه خیلی به بازی با چرخ علاقه مند شدی"،با چرخ ماشین و دوچرخه و کالسکه حسابی سرگرم میشی.پنکه سقفی هم خیلی دوس داری و دائما میخوای بلندت کنیم تا بهش دست بزنی ( این کارو حامد یادت داد). وقتی مادر جون خیاطی میکنی هم میری تو اطاقش و با نخ ها و چرخ خیاطی بازی میکنی). حسابی غذاخور شدی، میوه و آبمیوه و فرنی و پلو و... دوازده ماهگیت خیللللللللللللی خوب بود. عاشق هر لحظه ش بودم.وقتی از اداره میومدم با وجود همه خستگیم دلم نمیخاست حتی یه لحظه دیگشم از دست بدم و استراحت کنم.دلم میخاست خنده هات و ببینم و همه رو ذخیره کنم برای ساعتایی که خونه نیستم.
پسندها (1)

نظرات (0)