خاطرات شیرین رادینم

یازده ماهگی

1394/6/24 12:53
نویسنده : مامان زهرا
85 بازدید
اشتراک گذاری
رادینم عزیزکم،تند تند داری بزرگ میشی.هر روز تغییر میکنی،هر روز یه کار جدید یاد میگیری...از 21 شهریور راه رفتنت کامل شد و تونستی بدون گرفتن تگیه گاه خودت بلند بشی و راه بری...از اول تا آخر حیاط خونه باباجون و پیاده روی میکنی...میتونی در اتاق رو ببندی و باز کنی و دیگه پشت در نمیمونی...دندونای بالا دارن درمیان و خیلی تو رو اذیت میکنن،یه روز دست من و کردی تو دهنت و با تمام وجودت فشار دادی و گازم گرفتی.خیلی به موبایل من و اهنگ عروسک قشنگه من وابسته شدی،به خصوص موقع خواب و من دارم سعی میکنم این عادت و ترک کنی.خیلی دوس داری که بری توی حیاط یا از خونه بری بیرون،داری حسابی ددری میشی...جانان کوچولوی مامان دیگه نمیشه چیزی رو از تو قایم کرد،دنبالش میگردی و اگه پیدا نکنی بعدش جیغ و داد و گریههههههه.خیلی خیلی به تلفن و موبایل علاقه نشون میدی،این روزا اصلا نمینونم جلوی تو با تلفن حرف بزنم،اینقدر ذوق میکنی و تلاش میکنی ازم بگیری که مجبور میشم بهت بدم.تلفن و میزنم روی اسپیکر و با بابا احسان حرف میرنی...خیلی قشنگه این صحنه ها.هنوزم ماهی های اکواریوم و دوس داری،دیروز ک بغل محمد بودی گریه میکردی ک بذارتت توی اکواریوم...وقتی مشغول بازی هستی وسایلت رو زیرملافه یا پتو قایم میکنی بعدش میگردی دوباره پیداش میکنی.یا من موبایلم یا اسباب بازی هت و قایم میکنم و تو به صداش گوش میدی و پیداش میکنی... رادین جونم، مامانی کارات خیلی بانمکه، خیلی ملوس و خوردنی شدی.دلم میخاد بچلونمت و خام خام بخورمت.مخصوصا وقتی از اداره میام خونه و من و میبینی.و همچنین وقتایی ک خوابت میاد و بازی بازی شیر میخوری و وسطاش اواز میخونی و وقتایی ک با باباجون دالی موشی بازی میکنی و..و .. و ... یه دونه ی دوس داشتنی من،تو برام شیرین ترین و عزیزترین اتفاق زندگی هستی،با تو همه روزا و لحظه هام قشنگه... پی نوشت:رادین بد اخلاق و بد قلق هم میشه،پریروز اشک مامان جون و درآورده بود. از صبح تا ظهر از بغل پایین نیومده بود. و شب ها موقع خواب خیلی ادا درمیاره و مامانش و حسابی خسته و عصبی میکنه ولی بازم عزیزترین و دوس داشتنی ترینه...
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)